ادامه تک پارتی جیمین(👑Queen of my heart)<بخش دوم>
(بقیش رو یادم نمیاد 🤣)
#شب_عروسی
روی تخت نشسته بودم بعد چند مین جیمین وارد اتاق شد و نشست کنار من
جیمین"بزار اول یه سوال ازت بپرسم
سرم برگردونم سمتش "بپرس"
جیمین"تو به اجبار داری با من ازدواج میکنی؟ "
ا.ت"نه"
اینو گفتم لبخندی روی لباش نشست.
ا.ت"حالا منم یه سوال از تو بپرسم؟ "
جیمین"بپرس"
ا.ت"تو چی تو با من به اجبار ازدواج نمیکنی؟ "
جیمین"نه فقط از این میترسیدم که تو به اجبار با من ازدواج کنی"
اینو که گفت ناخداگاه بهش لبخند زدم
جیمین"میخندی کیوت میشی"(جناب اقای پارک جیمین تو لبخند بزنی ما ارمی ها میریم اون دنیا و برمیگردیم•جیمین:😶😅)
جیمین"چرا احساس میکنم مامانبزرگ یه چیزی بهت گفته که انقدر میترسی "
ا.ت"حست درست میگه "
جیمین"🤣"
ا.ت"چرا میخندی"
جیمین"اون مامانبزرگم چی گفته به تو خدا میدونه"
ا.ت"همه همه همه چی رو"
جیمین"متوجه شدم از چی میترسی"(منحرفا خیلی زود تر فهمیدن😂😂)
ا.ت "تو که فهمیدی میشه کوتاه بیای؟" (با حالت فوق کیوت)
جیمین"نه "
ا.ت"فرار میکنم"
اومدم فرار کنم که دستمو گرفت و افتادم روی پاش که توی یه حرکت پرتم کرد روی تخت و روم خیمه زد.......
(من واقعا نمیدونم چطور اسمات تاریخی بنویسم خودتون بقیش رو تصور کنین)
صبح که بلند شدم دیدم فقط پتو روم هست و هیچ لباسی ندارم جیمین هم همینطور یاد دیشب افتادم و از بقل جیمین اومدم بیرون و رفتم حموم..... لباس پوشیدم و موهامو شونه زدم.
جیمین"صبح بخیر..... ا.ت چیکار میکنی؟ "
ا.ت"دارم موهامو شونه میزنم "
جیمین بلند شد رفت حموم لباسش رو پوشید.
جیمین"امروز باید بریم کاخ اصلی اماده شو"
ا.ت"میموردی اینو زود تر بگی تا من نخوام دوباره لباسام رو عوض کنم؟ "
جیمین"من خواب بودم"
ا.ت"خیلی خوب "
رفتم و لباسم رو عوض کردم و با جیمین به کاخ اصلی راه افتادیم....... داخل راه احساس کردیم یکی داره تعقیبمون میکنه
#جیمین
داشتیم به سمت کاخ میرفتیم که متوجه شدیم که یکی داره تعقیبمون میکنه بخاطر همین به سمت استبلی که اون جا بود رفتیم و یک اسب گرفتیم ا.ت رو جلوی خودم نشوندم و با اخرین سرعتی که از یه اسب برمی اومد به سمت کاخ رفتیم. سریع از اسب پیاده شدیم و وارد سالن که باید میرفتیم شدیم .
امپراطور"چیشده چرا نفس نفس میزنید؟ "
جیمین"پدر.... دو.... نفر.... در... حال..... تعقیب..... کردنمون.... بودن"
ملکه"تونستین ببینینشون؟ "
ا.ت"من دیدمشون از افراد رئیس عدلیه بودن اونجوری که من اون دوتا رو دیدم محافظ های دختر اون خاندان بودن "
امپراطور"مطمئنی؟ "
ا.ت"اون دختر با من مشکل داره از من خوشش نمیاد منم همینطور اون تنها کسی هست که میتونه باشه"
ملکه"اونو بیارین اینجا سریع"
#شب_عروسی
روی تخت نشسته بودم بعد چند مین جیمین وارد اتاق شد و نشست کنار من
جیمین"بزار اول یه سوال ازت بپرسم
سرم برگردونم سمتش "بپرس"
جیمین"تو به اجبار داری با من ازدواج میکنی؟ "
ا.ت"نه"
اینو گفتم لبخندی روی لباش نشست.
ا.ت"حالا منم یه سوال از تو بپرسم؟ "
جیمین"بپرس"
ا.ت"تو چی تو با من به اجبار ازدواج نمیکنی؟ "
جیمین"نه فقط از این میترسیدم که تو به اجبار با من ازدواج کنی"
اینو که گفت ناخداگاه بهش لبخند زدم
جیمین"میخندی کیوت میشی"(جناب اقای پارک جیمین تو لبخند بزنی ما ارمی ها میریم اون دنیا و برمیگردیم•جیمین:😶😅)
جیمین"چرا احساس میکنم مامانبزرگ یه چیزی بهت گفته که انقدر میترسی "
ا.ت"حست درست میگه "
جیمین"🤣"
ا.ت"چرا میخندی"
جیمین"اون مامانبزرگم چی گفته به تو خدا میدونه"
ا.ت"همه همه همه چی رو"
جیمین"متوجه شدم از چی میترسی"(منحرفا خیلی زود تر فهمیدن😂😂)
ا.ت "تو که فهمیدی میشه کوتاه بیای؟" (با حالت فوق کیوت)
جیمین"نه "
ا.ت"فرار میکنم"
اومدم فرار کنم که دستمو گرفت و افتادم روی پاش که توی یه حرکت پرتم کرد روی تخت و روم خیمه زد.......
(من واقعا نمیدونم چطور اسمات تاریخی بنویسم خودتون بقیش رو تصور کنین)
صبح که بلند شدم دیدم فقط پتو روم هست و هیچ لباسی ندارم جیمین هم همینطور یاد دیشب افتادم و از بقل جیمین اومدم بیرون و رفتم حموم..... لباس پوشیدم و موهامو شونه زدم.
جیمین"صبح بخیر..... ا.ت چیکار میکنی؟ "
ا.ت"دارم موهامو شونه میزنم "
جیمین بلند شد رفت حموم لباسش رو پوشید.
جیمین"امروز باید بریم کاخ اصلی اماده شو"
ا.ت"میموردی اینو زود تر بگی تا من نخوام دوباره لباسام رو عوض کنم؟ "
جیمین"من خواب بودم"
ا.ت"خیلی خوب "
رفتم و لباسم رو عوض کردم و با جیمین به کاخ اصلی راه افتادیم....... داخل راه احساس کردیم یکی داره تعقیبمون میکنه
#جیمین
داشتیم به سمت کاخ میرفتیم که متوجه شدیم که یکی داره تعقیبمون میکنه بخاطر همین به سمت استبلی که اون جا بود رفتیم و یک اسب گرفتیم ا.ت رو جلوی خودم نشوندم و با اخرین سرعتی که از یه اسب برمی اومد به سمت کاخ رفتیم. سریع از اسب پیاده شدیم و وارد سالن که باید میرفتیم شدیم .
امپراطور"چیشده چرا نفس نفس میزنید؟ "
جیمین"پدر.... دو.... نفر.... در... حال..... تعقیب..... کردنمون.... بودن"
ملکه"تونستین ببینینشون؟ "
ا.ت"من دیدمشون از افراد رئیس عدلیه بودن اونجوری که من اون دوتا رو دیدم محافظ های دختر اون خاندان بودن "
امپراطور"مطمئنی؟ "
ا.ت"اون دختر با من مشکل داره از من خوشش نمیاد منم همینطور اون تنها کسی هست که میتونه باشه"
ملکه"اونو بیارین اینجا سریع"
۳۰.۷k
۰۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.